حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

عكسهاي آتليه دوتا وروجك دوست داشتني

نازنينم سلام  با خاله وعمو رفته بوديم آتليه ويه سري عكس گرفتيم يكي ازيكي خوشگلتر پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز دوست همبازی نشو بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پا...
21 آبان 1392

جشن تولدهاي پيش ازموعد

   دخترنازنين من سلام امسال هم نهم آذر روز تولدت تو ماه محرم مي افتاد تو هم كه حسابي جشن تولددوست داري ازطرفي دوتاعيد قربان وعيدغدير هم نزديك بود بنابراين با بابا مهدي تصميم گرفتيم هركدوم ازاين دوعيد را خونه يكي ازبابابزرگها جشن بگيريم  سه شنبه بيست وسوم مهرماه یک روز قبل ازعیدقربان ، باباعباس ومادرجون ازمشهداومده بودن وهمه جمع بودن بنابراين بهترين موقعيت براي برگزاي جشن تولدمون بود من وتو باهم رفتيم كيك انتخاب كرديم وكلاه و... راخريديدم وباهم رفتيم خونه باباعباس شما بچه ها چه بلوائي به پاكردين . شلوغ پلوغ بازي جيغ وسروصدا بابچه هاي عمه ها حسابي بهتون خوش گذشت فقط فكركنم باباعباس ومادرجون سرشون داشت مي تركيد ازاينهمه ...
12 آبان 1392

نازبانوي من

قندعسلم سلام سه سال ونه ماه  اززندگيت گذشت گاهي فقط نگاهت مي كنم وبا خودم فكرمي كنم واقعا اين همون نوزاديه كه يه مدت پيش به دنيا اومد وحالا با شيرين زبوني ونازواطوارهاي دخترونه دل همه را مي بره   وقتي برات غذا مي ارم مي گي " ماماني دستت دردنكنه كه اينهمه غذاي خوشمزه برامن مِپَزي " اينقدر اين تشكركردن ازته دلت مي اد كه فكرمي كنم كارچنداني درمقابل تعريفات وتعارفات تو نكرده ام   وقتي يه چيزي كه دستت بهش نمي رسه را مي خواهي ومن خسته نشسته ام بهم ميگي " توكه اينقَدَر مهربوني ،خواهش مُكُنَم  اسباب بازي منو بده " مگه مي تونم مقاومت كنم ؟ با دل وجون با همه خستگيم پاميشم وبه نيازت پاسخ ميدم   وقتی ازاداره م...
2 مهر 1392
1